نویسنده: سحر توکلی یکشنبه 87/10/29 ساعت 11:13 عصر
توی اتاق رختکن کلوپ گلف ، وقتی همهء آقایون جمع بودند یهو یه
موبایل روی یه نیمکت شروع میکنه به زنگ زدن. مردی که نزدیک موبایل نشسته
بود دکمهء اسپیکر موبایل رو فشار میده و شروع می کنه به صحبت. بقیهء
آقایون هم مشغول گوش کردن به این مکالمه میشن…
مرد: الو؟
صدای زن اونطرف خط: الو سلام عزیزم. تو هنوز توی کلوپ هستی؟
مرد: آره.
زن: من توی فروشگاه بزرگ هستم. اینجا یه کت چرمی خوشگل دیدم که فقط ????
دلاره. اشکالی نداره اگه بخرمش؟
مرد: نه. اگه اونقدر دوستش داری اشکالی نداره.
زن: من یه سری هم به نمایشگاه مرسدس بنز زدم و مدلهای جدید ???? رو دیدم.
یکیشون خیلی قشنگ بود. قیمتش ?????? دلار بود.
مرد: باشه. ولی با این قیمت سعی کن ماشین رو با تمام امکانات جانبی بخری.
زن: عالیه. اوه… یه چیز دیگه… اون خونه ای رو که قبلا" میخواستیم بخریم
دوباره توی بنگاه گذاشتن برای فروش. میگن ?????? دلاره.
مرد: خب… برو تا فروخته نشده پولشو بده. ولی سعی کن ?????? دلار بیشتر ندی.
زن: خیلی خوبه. بعدا" می بینمت عزیزم. خداحافظ.
مرد: خداحافظ.
بعدش مرد یه نگاهی به آقایونی که با حسرت نگاهش میکردن میندازه و میگه:
کسی نمیدونه که این موبایل مال کیه؟! نتیجهء اخلاقی: هیچوقت موبایلتونو جایی جا نذارین!
در منزل شعرا
یک درس زندگی
عجایب
جان جهان
حکایت بهشت وموسی
ارزشت نزد خدا
ماه تولد و رنگ
روانشناسی میوه ها
[عناوین آرشیوشده]